در امتداد فضاي سرزنده زايندهرود، درست وسط خيابان آذر خانه استاد، محكم و بيادعا ما را به درون خود فرا ميخواند همانطور كه صداي ساز او همواره ما را به مامني دروني بازميگرداند. آن سوي در چوبي سبزرنگ، حياطي جاي گرفته با باغچهاي جانپرور پوشيده از گل و گياه كه همه آن صفا و طراوت جلوهاي است از حضور سلاله پيامبر كه حالا مثل درخت چنار وسط خانه سالهاي كهنسالي را طي ميكند. آن طرف سنگفرش آجري كه حالا از جاي جاي آن ميتواني رد پاي صبا و محجوبي، تاج و شهناز، اديب خوانساري و ديگر هنرمنداني را ببيني كه حيات هنري اين سرزمين وامدار حضور سبزشان است، اتاقي قديمي جا خوش كرده كه يگانه دوران، استاد كسايي بزرگ روزهاي طاقتفرساي بيماري را در آن سپري ميكند؛ اتاقي كه به بركت وجود او به ميهماني آفتاب نشسته است، بگذريم از اينكه اين خانه به بهانه نوسازي، عريض كردن خيابان يا هر چيز ديگر شايد به زودي و با لطف شهرداري اصفهان! ويران شود... .
انگار همين ديروز بود كه همراه با احمد مسجدجامعي، استاد شجريان و جمع اندكي از شيفتگانش 85سالگياش را به شادي نشستيم. كسايي بيمار بود اما حضور دوستدارانش را با موسيقي پاسخ گفت. تا چشم برهم زدني فرياد ني بود كه در نفسها پيچيد. آن جنبش و چرخش و گردش نفس را هيچگاه از ياد نميبرم. آهنگ دلنشيني كه از ناي كسايي برميخاست همگام با افسانه دلآويز سپاهان راهي دراز را پيموده بود؛ راهي نهچندان هموار كه از آوارگي دلدادههايش حكايتها بر جاي مانده است. لحظهاي بعد استاد، سهتاري در آغوش گرفت و با تردستي آن را نواخت؛ نواختني كه يك عمر سرايش عبادي و شهناز را به خاطرمان آورد. آن شب استاد آنچه را كه بايد، با جان و دل ما كرد، بعد هم از خاطرات سالهاي رونق هنرش گفت و همچنين از سكوت و خانهنشينياش. گاهي كلام او پر از شكوه و شكايت بود و گاهي ديگر سرشار از ايماني پرشور به موسيقي؛ هنري كه رستگاري خود و دنياي پيرامونش را در آن ميديد.
دلم ميخواهد همين يكي، دو روزه به اصفهان بروم به همان خانه قديمي، به اتاقي كه تا همين چند وقت پيش استاد با سالاري و سربلندي به ميزباني من و ديگر شيفتگانش مينشست. نميدانم سرنوشت مستندي كه از زندگي او ساخته بودند، به كجا كشيد. مهرداد دفتري كارگردان فيلم براي انتشار اثر به خيلي جاها رفت؛ از سازمانهاي فرهنگي و هنري گرفته تا بخش خصوصي كه حكايت آن را در جايي به تفصيل خواهم نوشت.
:: موضوعات مرتبط:
حسن کسایی،
خبرنامه،
،